#شعر_ارتعاش : وال استریت خیابانی که جریان دار

شعر: احسان مهدیان

خوانش : لیلا مشفق

مرگ این روزها وقت ندارد دلم را بخاراند وقتي سر گرم اين همه كشته است

اين خيابان خالي از شكم هاي گرسنه نيست

سيگار هم يك روز تمام مي شود كه بگويد دنبال فندك بگرد

تا تمام شود زمين از سمت تو رفته نوبت آفتاب است!

به ماه فكر نكن كه شايد به آن نرسي / فقط سايه مي زني

در آتشي كه آتشفشان شود از لوله دماوند

منتظر دهاني نيست كه فرمان مي دهد/ آتش!

اين راه كه فال تازه اي نيست به كف دستم نظر دارد

هنوز می خواهم روی زمین حرف بزنم كه اين چه خاكي است؟

مثلا ازتشنگی از یقه ام راه نگیر، ول بده!

تا چشمه هایی که از سر چشمم سر می روند

قرصهایی که زهر مارم دوباره گزید ن داشت می گرفت /گرفت

حرفهایی که به خورد لیوان نرفته گلويم را گرفتند

احتمالا به استخوانِ کسی یک گلو حلقه می کند

و با هر يك شنبه با چند روز هفته به استخر مي روند

ببين! شناسنامه منهتن را براي راي به فيل و الاغ خريدند

موش ها را بگو درخیال دیوار مست باشند

اين گاو وحشي ، وحشي است

به غارتنهایی ام که قد ساری تنگ می زند

با اصحاب سگی که درعادتش نبود خواب

در چشمان کسی به غارت من ته می کشد

سلام همسر این قیافه :

اینکه دل دل زدن سکته اش گرفتن ندارد.

به جای همه ی شما غلط کردم !

که هرچه تاب دراستخوانم بخواهی تا ب برایت تركيدند

وقتی تودر طلوع شعری که با دود می رود نباشی

دوباره تیغ دررگم جان گرفت

می توانم درچشم هزار شانه خالی کنم

چشمها را که تاب ازاین اشکها گرفته است؟

می خواهم روی پای تو ازحرف این کوچه رد شوم

به جزاینکه زمین تو را باردارد دارد

اين تالار به بورس بوسه زد اين روزنامه وال استريت نيست

پا از روي دكمه هاي بسته برداريد

ما در آرزوي خانه اي هستيم كه قسط بانكي ندارد

خانه در ارزوي مردي كه پدر باشد با مادري كه شير ميدهد

ما اين روزها چه دغدغه هاي ساده اي داريم كه با زندگي تركيب نمي شوند

حالاعزیز - دورت بگردم

دیگر این زمین حرفی برای چرخیدن ندارد ؟

خوانش " وال استريت خياباني كه جريان دارد"

همه اين گفته ها چيزي نيستند جز بازگويي سطحي نكته هاي آشكار و روشن تاريخ فلسفه مدرن ، اما اين حقيقت كه همين چند نكته آشكار با شتابي سرگيجه آور و در مدت زماني بسيار كوتاه به بحران كنوني انديشه غرب انجاميد هم باعث حيرت ماست و هم هشدار دهنده است

خوانشي بر شعر " وال استريت ، خياباني كه جريان دارد "

فرايند پي ريزي نوگرايي سازش نا پذير به گسستي ريشه اي ميان انسان و طبيعت انجاميد . مبارزه دكارت عليه ترديد تنها ريشه در جدل هاي اسكولاستيك قرون وسطايي نداشت نظريه هاي علمي گاليله و اكتشافات ديگر نگاه ارتجاعي و مقتدر قرون وسطايي را به شدت متزلزل كرده بود بطوري كه انگار نمي شد به هيچ چيزي يقين كامل داشت . بعد از انقلاب روشنگری در اروپا انسانِ خودیافته با پرسش­هائی روبرو گردید در ارتباط با خودش، با توسعه تکنولوژی ، رشد دانش­های تجربی و انسانی ، بر دامنه وسعت و پیچیدگی این پرسش­ها افزوده شد.

اینکه ما چگونه قرار است در این هیاهو و کلاف پیچیده­ی اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی امروز بدل به انسان ویژه شویم و دنیای درون داشته باشیم در حالی که در معرض عوامل بیرونی بیشماری که هر روز بر حجم ، انباشتگی ، تنوع و پیچیدگی آنها افزوده می­شود قرار داریم؟

مرگ این روزها وقت ندارد دلم را بخاراند

وقتي سر گرم اين همه كشته است

اين خيابان خالي از شكم هاي گرسنه نيست

كه من دارم توي سيگارم راه مي روم

سيگار هم يك روز تمام مي شود كه بگويد دنبال فندك بگرد

همه اين گفته ها چيزي نيستند جز بازگويي سطحي نكته هاي آشكار و روشن تاريخ فلسفه مدرن ، اما اين حقيقت كه همين چند نكته آشكار با شتابي سرگيجه آور و در مدت زماني بسيار كوتاه به بحران كنوني انديشه غرب انجاميد هم باعث حيرت ماست و هم هشدار دهنده است

ديگر زمين از سمت تو رفته نوبت آفتاب است!

به ماه فكر نكن كه شايد به آن نرسي / فقط سايه مي زني

در آتشي كه آتشفشان شود از لوله دماوند

منتظر دهاني نيست كه فرمان مي دهد/ آتش!

اين راه كه فال تازه اي نيست به كف دستم نظر دارد

هنوز می خواهم روی زمین حرف بزنم كه اين چه خاكي است؟

فاصله ميان طبيعت تا زايش دوباره سوژه مقتدر مومن به علم ، ميان انسان سرگشته ي تبعيد شده از طبيعت و همينطور انسان از خود بيگانه هگل و يا كارگر استثمار شده ماركس .... همگي نمودي از بهره برداري ابزاري از انسان در طول تاريخ دارد .

اين انسان طبيعت را براي گرم شده به آْتش مي كشد بعد نمي داند با سوخت و ساز غير طبيعي در پيرامون چه كند.

انسان سرگشته اي كه در نهايت بايد بيايد و به ماوراء الطبيه رجعت كند انساني متعالي كه بعضا در اين دايره هم گم مي شود به جادو جنبل مي رسد

انسان متفكر منتظر دهاني نيست كه فقط فرمان آتش مي دهد او تفكر خلاق انسان حال حاضر را كه جوهره ي متافيزيكي دارد از خود بروز مي دهد

مثلا ازتشنگی از یقه ام راه نگیر، ول بده!

تا چشمه هایی که از سر چشمم سر می روند

قرصهایی که زهر مارم دوباره گزید ن داشت می گرفت /گرفت

حرفهایی که به خورد لیوان نرفته گلويم را گرفتند

احتمالا به استخوانِ کسی یک گلو حلقه می کند

و با هم دنبال كمي آب براي رفع تشنگي هاي دود رفته ايم

اينگونه سخن گفتن وراي مكالمه طبيعي اما بردن به ذات زبانيت در شعر بسيار اهميت دارد كه هم بتواني نوعا نشانه ها را ملزم به رفتاري چند گانه كني و هم در يك فرايند بدون انظباط به پيكره اي چند پاره ، كه گوياي تفكري ساخت مدار باشد تعجب خواننده و منتقد را برانگيزد يعني ظرفيت تازه اي در اين گويش و نويسه است كه شايد مدت ها طول بكشد به رمزگان آن دست يابيم اما بهتر است به خوانش زندگي در روزگار فلسفه برويم و چرايي ها را در اين ديدگاه جستجو كنيم.

فرآیند تعیین هویت در جوامع فعلي می­تواند شامل نهاد قدرت ، جامعه ، سرمايه و شاخص­ترین عنصر آن در سرزمين فعلي آمريكا يعني سازمان بورس و تشكيلات گسترده ي تسلط سرمايه باشد كه تاييد يا رد هر ايده و نگاهي تنها به تصميم آنها بستگي دارد آنها خود بوجود آورنده سرمايه هستند پس مالك آن هستند و مي توانند برايش تصميم بگيرند و مصرف كننده چاره اي جز اطاعت ندارد . اين فرمول را بايد در همه اركان نظام اقتصاد دلار قرائت كرد و اين فرايند امروز به چالش كشيده مي شود و حتي متن اين توانايي را دارد كه از نقطه ي جدايي انسان از طبيعت و از بدو شكوه مدرنيته آن را نقد مي كند

چرا خواندن و ارتباط در اين نوشتار پيچيده است ؟

كار، اسير فرايند پيوستگي است آنچه امر مسلم انگاشته مي شود جبر و تشخيص جهان بر كار است ( نژاد و سپس تاريخ ) و بعد توالي آثار با يكديگر و سر انجام تصرف كار به دست مولف آن . مولف را پدر و مالك كار خود مي شمارند و با همين انگاره پيش مي روند . بنا بر اين دانش ادبي به ما مي آموزد كه به دست نوشته و نيت هاي آشكار نويسنده احترام بگذاريم و جامعه نيز رابطه نويسنده و كارش را حق مشروع وي ميداند ( اين همان حق تاليف و تحرير است ).

" متن " اما از چنين قاعده اي فاصله دارد چرا كه اصولا استعاره متن از استعاره كار جداست .

و رولان بارت نويسنده و شارح بزرگ فرانسوي بر اين اعتقاد است كه : استعاره كار به تصوير موجود زنده اي باز مي گردد كه با شكوفايي حيات و رشد ( رشد ، كلمه اي كه از نظر معنا مبهم است ، هم به زيست شناختي اشاره دارد و هم به سخن پردازي ) گسترش مي يابد .

در حاليكه استعاره متن به يك شبكه پيوسته است ، گسترش متن نتيجه عملي تركيبي و نظام مند است ( اين تصويري است كه از قضا با نظريات زيست شناسي امروز در باره انسان نزديك است )

فعلا در آستين مرگ ، نام هاي تاره اي جا گرفتند

كه هر يك شنبه با چند روز هفته به استخر مي روند

ببين! شناسنامه منهتن را براي راي به فيل و الاغ خريدند

موش ها را بگو درخیال دیوار مست باشند

اين گاو وحشي ، وحشي است

نيت آشكار مولف با نشانه هاي احزاب و تقسيم بندي قدرت در آمريكا بروز مي كند و به وضح نقد آن را مثل اتاق تشريح پزشكي بازنمايي كرده است في المثل بهرام كه گور مي گرفتي همه عمر ، ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت ؟

صرف نظر از عناصر و مولفه هاي تاثير گذار و بزرگ زباني در هردو ابتكار چه در امروز چه در دوران كلاسيسم نهفته است چرخش فروپاشي به سمت قدرت هاي بلامنازع جهان به يك طنز مي ماند اما واقعي است و بي ترديد اين بار ما شاهد وال استريت در خياباني كه جريان دارد هستيم

بر موضع متعادل­تر، در هویت پست مدرن «خود» در فرهنگ مصرف­گرایی استحاله می­گردد و هویت و «خود» در اثر فرآیندهای فن­آورانة دلالت ثباتشان را از دست می­دهند و از سر نو به وسیلة شکل کالایی ترکیب و قوام می­یابند. تصاویر و انگاره­ها، مدها و اسلوب­های باب روز و شیوه­ها و سبک­های زندگی مصنوع صنایع رسانه­ای منبع تصور افراد از خود و محمل درک خود از دیگران می­گردند" هدایت شدن از جانب دیگری" که گرایش غالب در مدرنیتة توسعه یافته محسوب می­شد اکنون یکسره در کام واسطه­های مصرف­گرایی، رسانه­ها و تبلیغات فرو می­رود. ما به میزانی که خویشتن را از راه کرد و کارهای مصرف تعریف می­کنیم، نسبتمان را با دیگران و با خود به میانجی کالاها و به ویژه شکلی که کالاها در قالب تصاویر و انگاره­ها به خود می­گیرند درمی­یابیم.

در این دیدگاه، فرهنگ توده­ای سرانجام سیل عظیم انگاره­ها و تصاویر خیالی حاضر و آماده را جانشین هم­هویتی­های افراد با موضوعات و اشیاء اجتماعی «واقعی» می­کند. هم­هویتی­های اجتماعی جای­شان را به کلکسیون­های مختلف از نسبت­ها و صفات خیالی می­دهند، انگاره­هایی که از مجرای تلویزیون، فیلم­های سینمایی، نشریه­های پرتیراژ ادواری، تبلیغات وسیع و سایر کالاهای فرهنگی مصرف می­شوند.

و در اين متن سر انجام به گاو وحشي كه نماد سياست هاي بورس در وال استريت است مي رسيم !

به غارتنهایی ام که قد ساری تنگ می زند

با اصحاب سگی که درعادتش نبود خواب

در چشمان کسی به غارت من ته می کشد

واقعا انسان حاضر است از ترس طبيعت مصنوعي به روزهاي تنهايي خود بازگردد لااقل اين فرار به نوعي گسست و فاصله با جهان امروز خواهد انجاميد و فروپاشي نظام سلطه و قدرت را بسي نزديك تر خواهد كرد .

در اين متن نه تنها به ادبيت زبان و فرايند انديشگي و تفكر بالنده مي رسيم بايد اقرار كنم كه اين پيچيدگي هيجان آور باعث شد بتوانم اينگونه به آن بپردازم و خوانش ( شايد يكسويه و طراحي شده نمي دانم !) آن را ادامه دهم . من در حال متصل كردن حلقه هاي از هم گسيخته ام كه هنوز نمي دانم درست است يا نه !

يكسره بخوانيد و يكسره برقصيد

سلام همسر این قیافه :

اینکه دل دل زدن سکته اش گرفتن ندارد.

به جای همه ی شما غلط کردم !

که هرچه تاب دراستخوانم بخواهی تا ب برایت تركيدند

وقتی تودر طلوع شعری که با دود می رود نباشی

دوباره تیغ دررگم جان گرفت

می توانم درچشم هزار شانه خالی کنم

چشمها را که تاب ازاین اشکها گرفته است؟

می خواهم روی پای تو ازحرف این کوچه رد شوم

به جزاینکه زمین تو را باردارد دارد

بازگشت مولف به اثر به معناي پيروي كردن از يك ديگاه جاودانه گرا نيست بل كه دقيقا براي برهم زدن معادلاتي است كه خود پيش از اين طراحي كرد و با توهم مرگ مولف از آن گذشت .

اين متن دقيقا در انكار نگرش "مرگ مولف" طي طريق مي نمايد و با رجوع به متن آن را در قالب وضعيت شخصي و كاملا شخصي كه آميخته با نوعي رمانتيسم از نوع اجتماعي تر آن است .

در وال استريت به مفهوم امروزي آن كه نام و هويت آن كاملا در ديد رسانه اي و نگاه جهاني تغيير كرد يعني از قدرت سرمايه و تسلط آن بر جامعه ي بزرگ آمريكا ؛ اروپا و ... به نماد جنبش ضد سرمايه داري درامد و اگر امروز بگوييم "وال استريت"! ديگر ياد روزنامه و سرمايه و... كمتر ارجاع خواهيم داد بلكه بيشتر به اعتراضات پيگير و مستمر جامعه انساني مقروض در آمريكا خواهيم رسيد .

و حداقل اينكه باور گذشته دستخوش ترديد و شدت شك قرار گرفت .

نتايج اين بررسي مي تواند راهگشاي باشد براي اينكه دوباره فكر كنيم تغيير مي تواند حتي بطور معكوس رخ دهد و به ضد خود تبديل گردد مثل نماد سلطه به نماد آزادي !!

معنا اين گونه دستخوش تغيير و دگر گوني مي شود آنچه در مواقعي بعضي از نويسندگان و منتقدان آن را ثابت و غير قابل تغيير مي دانند اينگونه واژگون مي شود

عكس ها :

وال استريت = نماد قدرت سرمايه داري -وال استريت = نماد جنبش ضد سرمايه داري

تكنيك هاي زباني در اين متن نشان مي دهد كه ظرفيت در زبان فارسي به شدت بالاست برعكس آنچه كه اين تصور موهوم را پديد آورد خلاء و ظرفيت هاي بسيار بكري در زبان فارسي است كه اگر با علم زبانشناسي و بر هم زدن رابطه طبيعي دال و مدلول همراه باشد و از اين گونه تظاهرات نيز كنار بكشد بيش از اين مي تواند توليد گر باشد

احتمالا ما داريم تجربه جديد از تئوري و نوشتار را تجربه مي كنيم كه هم آميخته به ظهور است و هم غياب و اين شايد از نگرش هاي به شدت مذهبي نويسنده سر چشمه بگيرد

اين تالار به بورس بوسه زد اين روزنامه وال استريت نيست

پا از روي دكمه هاي بسته برداريد

ما در آرزوي خانه اي هستيم كه قسط بانكي ندارد

خانه در ارزوي مردي كه پدر باشد با مادري كه شير ميدهد

ما اين روزها چه دغدغه هاي ساده اي داريم كه با زندگي تركيب نمي شوند

حالاعزیز - دورت بگردم

دیگر این زمین حرفی برای چرخیدن ندارد ؟

در اين خوانش عناصر مرتبط با جنبش وال استريت را مطرح و بازنمايي كرديم آنچه مهم است اين است كه هر كدام در رابطه با ديگر عناصر معناي تازه اي مي سازند كه ترجيحا دوستان ديگر بايد به آن بپردازند

پ . ن

1 - هر فرم بديعي در گذر زمان تبديل به رويکرد، نرم يا گونه اي مشخص مي شود و سپس شروع مي کند به خلق زير گونه.

امروز کارکرد غير خطي زمان در روايت يک نمونه کلي از فرمي مشخص(و نه غير منتظره) است. در نقد امروز ديگر نبايد شعر شاعران دهه هاي 40 و 50 و 60 و يا 70 را با مجموعه اشعار شاعران دهه 80 يا بعد از آن با گونه هاي متفاوت يكسان نقد و بررسي نمود و يا با سليقه هاي خود آن را انطباق داد و رد كرد يا پذيرفت كه البته اين نوع نقد كليشه اي و احتمالا بي اعتبار است

بديهي است اين امر، صرفاً ناشي از پيشرفت نقد ادبي و شعر نيست، بلکه اين خود شاعران در دهه هاي مختلف بودند که تسلط تفکيکي در ساز و کار روايت را ارائه و نقش چکش خواري زمان را در ساختارآن بيش از پيش مشخص کردند. بطوري كه در هيچ دوره اي آن را كتمان نمي كنند اما به جاي نقد علمي به سخنراني هاي شفاهي مي پردازند ! واقعيت اين است كه مي دانند در صورت نوشته شدن ممكن است نتوانند به سوالات وارده پاسخ بگويند

قابل گفتن است كه ادبيات اين تجربه را خيلي زودتر از سينما و ... پشت سر گذاشته بود اما در سينما به امري ساده و تعريف پذير درامد اما در شعر نه ! گرچه امروز ضرورت آن بيش از هميشه حس مي شود .

در دهه 60ميلادي مخاطبان جدي ادبيات با خواندن آثار ويرجينياوولف ، يادِ اوليس جويس نمي افتادند. اما متاسفانه امروز وقتي وارد نظرگاه هاي مخاطبين و حتي بعضي منتقدين آماتور و نيمه حرفه اي ها رفتيم شعر شاعر امروز را در مقايسه با شاعران ممتاز دهه هاي 40 و 50 قياس كرده و به آن امتياز مي دهند در حاليكه نوعا مولفه ها و گردش گفتماني و نگاه روايي از جنبه هاي خطي و غير خطي بسيار گوناگون هستند

منتقدان لازم است با شناخت عناصر شكل دهنده اثر و بررسي بنيادي آنچه در اين فرايند به عنوان محورهاي ساختاري و زباني و گرايش هاي خاص و مناسبات جديد و زيبايي شناختي ... است اثر را به توليد برسانند

آنچه به خط روايت اعم از گسسته و خطي و... مربوط است بيش از هر مولفه ديگري به زمان مرتبط است بطور واضح بايد اذعان داشت جدا از تفاوت موضوعي، بزرگ ترين تفاوت ساختاري پيرنگ اصلي با پيرنگ هاي فرعي کارکرد زمان است. به نحوي که پيرنگ اصلي تقريباً خطي روايت مي شود. البته اگر متن بر محور روايت باشد مسئله پيرنگ ها خود را نشان خواهند داد حتي اگر خوانش از زاويه روايت باشد نيز چنين اتفاقي ( دريافت پي رنگ ها ) دور از دسترس نيست

2 - سر چشمه نگرش هاي به شدت مذهبي نويسنده در كجاي متن است ؟

يكي از مسائل چالش برانگيز در روابط متن و خواننده همين ايجاد رابطه بين گسست ها و نسبيت ها و ... با نگاه به شدت مذهبي نويسنده است !!

اين پارادوكس عجيب را چگونه مي توان خوانش نمود و اصولا مخاطب چگونه در كنشگري هاي خود به چنين رويكردي رسيده است ؟!!

الف: اين اثر با همه نشانه ها و علائم قابل دريافت آوانگارديسم ظاهرا مرگ مولف را بر نمي تابد و حداقل بخش بازگشت مولف را بيش از اينكه بگويد نشان داده است

در مرگ مولف يكي از بارز ترين وجوه ، همان موانع موجود در رهيافت هاي ديني مبتني بر معنويات است كه بدون الهام از مبدا ازلي غير قابل خوانش مي شوند و اين امر (در متن وال استريت خياباني كه جريان دارد ) به مقاومت متن در مقابل اين نظريه مبدل شده است

ب : اگر چه نشانه هاي عيني در اين فرايند بسيارند اما نشانه هاي تاريخي مبتني بر روايات قرآن ( كتاب الهي مسلمانان ) نيز در آن مورد تاكيد قرار گرفتند كه تاثير بسياري در تركيب سازي هاي روايي و گزاره هاي خبري و بازنمايي درد و رنج انسان معاصر دارد و نشانه ها حكايت از آن دارند كه حتي سمت و سوي وسيعي به آن داده است

درآخر:

عمل توليد كردن پاسخي به يك پرسش اساسي است كه چگونه تفكر در يك متن بر دريافت آني لذت ، چربش دارد!

توليد هنر در اختيار افراد كم شماريست و اينكه عده كثيري در كنار زندگي و كار روزمره خود را به هنر سنجاق مي كنند امري چندان جدي و دامنه دار نيست

در جامعه امروز هنر براي بقا بايد به توليد مستمر برسد نه اينكه يك اثر هنري تا ابدالدهر باقي باشد

عمل توليد يعني احترام به توليد ديگران و پذيرش امر تمايز كه مهم ترين فاكتور توليدات هنريست

اين تالار به بورس بوسه زد اين روزنامه وال استريت نيست

پا از روي دكمه هاي بسته برداريد

ما در آرزوي خانه اي هستيم كه قسط بانكي ندارد

با اين سطرها به خوانش متن بالا خاتمه داديم تا با كشيدن پرده از زندگي مدرن نشان دهيم كه مردم در نظام هاي سرمايه داري چه آرزوهاي كوچكي دارند كه عملي نمي شود

لیلا مشفق دی ماه 1390