21 آبان تولد نیما

نبض کُند نیما در شعر امروز

احسان مهدیان

«تاکید بر گنجاندن « روز شعر نوین ایران» بنام « نیما » در تقویم کشوری ، نیما خوانی در نشست های ادواری ، احیای «جایزه نیما» در مازندران یکی از ضروری ترین خواست دوست داران نیما در روزگار جدید است .»

 

نيما ضرورت و تداوم جرياني ادبي و فرهنگي است كه شعر ما آن را پذيرفته و در يك پروسه قابل تحليل، سبك ها و گونه هاي مختلفي را زايش كرد كه نه تنها بر تفكر شاعران نوپرداز و خلاق امروز موثر افتاد، كه زبان و فرم و زيبايي شناختي آثار شاعران نوقدمايي را نيز دستخوش تحولي مشهود نموده است .

کسانی که با این قلم آشنایی دارند می دانند چندان عادت به شناسنامه نوشتن ندارم بلکه هنر یک نویسنده و تولید او را بیشتر در مدّ نظر قرار می دهم اما در مورد نیما به مثابه یک شاعر «جریان ساز» آنقدر نوشتند و گفتند که دیگر ضرورتی برای زندگی نوشت برای نیما وجود ندارد .اما آنچه  که در جای خود خالیست نام نیما در یکی از روزهای ثبت شده در تقویم است .

اگر شاعران بسیاری نام و نشان دار در کشور وجود داشته و یا دارند و حتی احیانا در آینده خواهند داشت ، شاعران جریان ساز به عدد انگشتان یک دست هم نیستند که  نیما یکی از درخشان ترین چهره های آن است او در کوهستان های مازندران مدنیت و شهری گری را با طبیعت روستایی آمیخت و از آن زیرکانه شعری فراتر از روزگار مشروطه ساخت که همین امروز هم باعث حیرت من و امثال است .

نيما در شرايطي كه سويه هاي صنعتي شدن در منطقه تيز تر شده و تمدن تنها از زاويه كارخانجات و صنعت و سرمايه قابل سنجه بود، ريخت شناسي تازه اي از شعر را ؛ از دل كوهستان هاي يوش طرح نمود و شعر را در وضعيتي جديد و جهشي، به ديد همگان قرار داد و همين است كه خودِ او گفت : آن که غربال به دست دارد از عقب کاروان مي آيد .

اشعاري كه بعد از نيما ( مقصود بعد از طرح نظريات نيما است)در حیطه ی « شعر نو» منتشر شدند بي گمان تحت تاثير نو آوري هاي خلاقانه و جسارت هاي اين فرزند كوهستان هاي مازندران قرار داشته و حتي امروز نيز از آن گريزي نيست. به جرات مي توان گفت: اعلاميه "من ديگر شاعر نيمايي نيستم" خود تحت تاثير آموزه هاي نيما يوشيج است ! و همچنين راه كارهاي موسوم به " پسا نيمايي " نيز در بستر انتظار نيما از نسل هاي بعد از خود قابل تعريف است. دقيقا به همين مناسبت ما اجازه نداريم نيما را تقليل داده و در حد و اندازه هاي خود درآورده، از او ياد كنيم و يا او را در زمان هاي گذشته جا بگذاريم.

نيما با نوستالژي خاصي نسبت به سرزمين مادري ،تلاش كرده تا اصطلاحات و واژگان تبري را به منظور كشف ظرفيت هاي تازه به شعر فارسي ملحق نمايد و يا نوعي اوزان جديد را به شعر ما معرفی کند كه به وزن نيمايي شهرت يافته است و در واقع راه را به همه قوميت هاي منطقه اي و همه باورهاي خرد و كلان نشان داد به گونه ای که اهميت نگاه بومي و زيست بوم ها را امروز از زبان انديشمندان معاصر می شنویم

 اما نيما در هيچكدام از اين اتفاقات خلاصه و محدود نمي شود ......

 با این همه باید اذعان داشت که نبض نیما در شعر امروز بسیار کُند می زند و سرعت بخشیدن به آن احتمالا مستلزم شناخت نیمای واقعی  ، شناخت طبیعت و شناخت مناسبات زندگی امروز است و احتمالا  آنچه سنت و مدرنبته (امروز) می خواهند  ! و آنچه در آن روزگار می خواستند .

طبیعت امروز هرگز با طبیعت روزگار نیما قابل مقایسه نیست و برای آینده نیز باید متاسف بود که اندک نشانه های طبیعت نیمایی نیز معلوم نیست به آنان برسد . مدرنیسم با همه آمال و آرزوهایش جنگل و خاک را چنان به غارت برد که حتی ماشین ها ی دنیای مدرن هم برای استقرار خود جا نداشته باشند در این میان شعر چه خواهد شد !! احتمالا باید به بحران های بزرگی برخورد کند .

شعر امروز را باید از درون زندگی امروز با دردها و سختی ها و شادی و غم  و شلوغی و تخریب و ساخت ها و گسست و پیوست ها و ارتعاش کلمات جستجو نمود چرا که لاجرم با آن روبرو ییم و گریزی از آن نیست .

در انتها هم باید از نیما یاد کنم- هم جریان نیمایی، هم نگرانی خود را برای عدم تداوم اندیشه ای نیمایی در عرصه شعر امروز را یاداور شوم .

بازار شعر خیلی داغ است اما از نیما چه خبر ؟ مدعیان نو اندیشان کزایی و مثلا روشنفکری سیاست زده ،  « نیما» را غارت کردند و ما « مازندرانی ها»  نشستیم و نظاره می کنیم .

تاکید بر گنجاندن « روز شعر نوین ایران» بنام « نیما » در تقویم کشوری ، نیما خوانی در نشست های ادواری ، احیای «جایزه نیما» در مازندران یکی از ضروری ترین خواست دوست داران نیما در روزگار جدید است .

 ************

(مگر کرم نداری؟)

به شدت فکر می کنم فقط یک عدد دل از من مانده
که دارد کار همه اجزاء بدنم را به دوش می کشد
وتنها با پتوی سالخورده ای می خوابد
که خوابش را هم نمی دید
حتی اگر نارنگی بودم
یکروز صادر می شوم و زیر دندان آنطرف آبها
از من لذت می بردند
متاسفانه کفشی شدم که اندازه پای تو هم نیست
( این روایت کوتاه از رادیو پخش می شود)
راننده گازش را می گیرد و دلم را از ته می کشد بیرون
حالا چیزی که از من نمانده
دلی است که رادیو هم کرمو شد
حالا بگویم دل من کشف تازه ای کرده
سیب باعث کشف جاذبه ی ابدی نیست
در حالیکه من ممکن است حتی نارنگی نباشم
کرم نقش مهمی در ادامه عاشقی دارد

http://nazarnegar.ir/showpost.asp?id=4564

زخم لیلی

مجنون که می شوی
تا به خودت بیایی همه چیز را باختی
حتی ممکن است بیدار شوی
لیلی را در یک فاصله پشت کاروان می کشند
عاشق که می شوی
باید به همه چیز های عالم دست بدهی
عاشق می شوی از پل های دیگر رد نمی شوی
از پیشانی ات هم باید فهمید
لازم نیست مرگ غافل گیرت کند
مرده ای !
این شب هاست که معنی خود کشی را می فهمم
معنی نفس کشیدن در طلوع یک قبرستان را
از کربلا هم بلایش رسیده
از جنگ هم ممکن است
همه چیز ممکن است
مثلا غارت شوی اما تا آخر دنبال لیلی باشی
لیلی نامرد است
لیلا یک مجسه شنی لب دریاست
منتظر کشتی تازه باد میخورد / می ریزد

زلزله

مستی خاک هم مستی پاک نیست

دیواری که ترک بردارد

در شب های تاریک میخوابد

و صبح که آسمان فرو می ریزد

ریخت آدم عوض می شود / شد!

قفس پرنده ها را خورد / نخورد

گربه ها گرسنه تر از گوشت

هیچ علاقه ای به بره ها ندارم

می خواهی باور کن، می خواهی کباب

هر کتابی ساعت ها ورق خورده

چشم در پلک ها فرو کشید

و تنها موجودی که می زند

هنوز چشمک به باران زیر دریا دارد

دل و روده بنز 190 هم از چهار راه رد شد

من پای پیاده ام را هنوز دارم

گیلان که دریا دارد

اگر پا به شیراز هم بگذاری

من حافظ

من سعدی

من خودم را به نرده های بقیع

اصلا خیام می شوم تا از محراب هم بیرونم کنند

 احسان مهدیان