( كسي كه در مي رود دَر نمي زند! )
ول
تر از اينم كه سرم گِرد اين خانه نچرخد
آنقدر
كه قهوه ، هيچ خاطره اي دراين معما مست نمي كرد ...
فالي
كه در مشت من است مي خواهد پيشاني تو را نبوسد
بوسه
براي خدا حافظي مناسب تراست كه درسفر بگيري !
وگرنه
در هزارو يك شب ديگر ازامشب سر در آوار كدام گردن شده ام ؟
وقتي
تو در خيال اين خيال هم جايي از دور پيدانيست
انگشتم
را شروع كردم كه جلو، جلو تر ، بخارونش لطفن !
پس
در اين متن هرچه ناخن زدي مي داني ازپشت
نمي روم .
كاش
مي شد از زيردست تو اتاقي درآورم كه فكر نمي كند فكر نمي كنم
كاش
مي شد، تو دست از دلم بر داري
عقربه
ها كمي تند تر نمي زدند!
گرگ
و ميش ازاين كه مي داني كدام ازخودشان دريده اند!
اين
هوا ازخودشان دريده ام!
حتا
اگرعينك به دماغم عادت نكند / ابرو به كفشهايم ببندي :
«
این زن را بدون زیرنویس که بخوانی ، می شود لیلای تو ... » *
داروغه:
نگفتم در اين شعر زني خوابيده است ؟
شهرزاد
را همان شب اول گردن زد ند اول زدند!
با
زناني كه سبك هندي به بيدل داده بي
دلداده اند ؟
ديگر
چه كسي بايد مـوي اين قـصه را كوتاه مي كرد؟
وناخن
از انگشت دختري كه پايش برهنه مي گشت
برهنه مي گشت ، گشت !
جيب
هايش از عريان ترين رقاصه ي مصر هم ( )
تر از داش،داش...
داداشِم نكن !
شعار
نده !
تا
نصفي ازجهان شب است نصفي از جهان شب است
فكر
نكن نامه هاي جويده شده ي موش فاضلاب را برايت دوباره پست مي كنم
اما
من ممكن است اين كارها را براي ترساندن
گربه هايي كه به تو چشم دوخته اند انجام دهم
بر
گرديم سر شعر ت را زيرخشك و تر خيلي فرق نمي دارم
انگار
نه انگار نصفي ازاين هواشناسي را بارا ن گرفته
نصف
ديگرش را تو كه حتا نمي داني روز است -
گاز بزن !!
دريا
، شمال بي قراري من،نيست كه موجي دراين دهان بگردد - دهان نگردد
دست
برده ام دراين جنگ تا مسير گلوله ازدستم دستم ... بگذريم !
بگذريم
! از تمام نقطه هايي كه روسريت را مي
كٍِشند
با
سنجاقي كه انگشتم را بسته به جان شما ...
اصلن
گرگ و ميشي كه در چشمانت رنگ ندارد
باخته ام
خيابانهايي
كه چادرِ شب اش رادور ساعتم از قرار سر ميرفت
سگي
پارس نميكرد از مويي كه در استخوانم بر
دارند - بر دارند
پشت
گربه اي كه پاي تختم ليس مي زند
موشِي
دويدن بلداست سوراخ اضافه خاموشي اش گرفته !
راهي
نرفته در انتهاي خيابان ازتخت ، تا طنابي كه از دار بگيرد
ليلا
بميرد؟
زخمي كه نخوردم تاولي شده روي لبم ...
_
ديگـــه زير مجنون را هم بزن تا ته نگيره !
بسته
به هنوز كه مرگي در عادتِ ترك از تو مي پاشيد نم،
نم
!
نم
!
سهم
قابله از درد بيشتر كه مي شود
اين
كُنده ها يك عمر فقط مي توانند دود كنند
تهران
! بگذار كه ازدووود شنگولي كنم !
شايد روايت ازاينجا شروع شد؟
نه
يك پا به خودم اضافه كردم ونه راه، بندِ ابروي تونيست
ليلا
اشتباه ليلا ست وگرنه درساعتي كه نوشتي قرارنيست بميرم
وناخن
داشت بر دندان ارتفاعي كه باد هم نميرسيد
مي رسيد
اسكناس
اعترافِ سرِ گردنه است !
كسي
كه در مي رود در نميزند!
شايد
اين بـيد تنها رقيب من نباشد اما ...
اينجا
زياد ديده ام كه نلرزم ! مي لرزم!؟
اينجا
چه جاي ليلا بود ؟
اگر
بيد نبود ليلايي در نمي آمد
اگر
ليلا نبود بيــد به چه كارمان مي خورد ؟ اصلن ...!